اشاره
یکى دیگر از رذایل اخلاقى که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى داشته است مساله حسد است، حسد به معنى «ناراحتشد از نعمتهایى که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوى زوال آنها و حتى تلاش و کوشش در این راه»!
حسد فضاى روح آدمى را تیره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محیط جامعه را مملو از ناامنى مىکند!
حسودان نه آرامشى در دنیا دارند، نه آسایشى در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایتها مىشوند: دروغ مىگویند، غیبت مىکنند، دستبه انواع ظلم و ستم مىزنند و حتى در حالات شدید و بحرانى از قتل و خونریزى نیز ابا ندارند!
در واقع مىتوان گفت: حسد یکى از ریشههاى اصلى تمام بدیهاست و از دامهاى بسیار خطرناک شیطان است، همان دامى که در نخستین روزهاى آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم(ع) «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامى، حسد یکى از اصول سهگانه کفر شمرده شده است(تکبر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهى است و به همین دلیل نوعى کفر و شرک خفى محسوب مىشود.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهى» است و آن این است که انسان از نعمتهایى که نصیب دیگرى مىشود لذت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
با این اشاره به آیات قرآن بازمىگردیم و بازتاب این مساله را در آیات قرآنى مشاهده مىکنیم.
1- و اتل علیهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لمیتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین × لئن بسطت الى یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک انى اخاف الله رب العالمین × فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین (مائده،27 و 28 و 30)
2- اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین × قال یا بنى لاتقصص رؤیاک على اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین (یوسف، 4 و 5)
3- ام یحسدون الناس على ما ءاتهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما (نساء، 54)
4- ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى یاتى الله بامره ان الله على کل شیئ قدیر (بقره،109)
5- و من شر حاسد اذا حسد (فلق، 5)
6- و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم (حشر، 10)
7- و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین (حجر،47)
ترجمه
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى که هر کدام، کارى براى تقرب(به پروردگار) انجام دادند، اما از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد(برادرى که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهى دارم(زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران مىپذیرد».
اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشایم، چون از پروردگار جهانیان مىترسم.
نفس سرکش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد(سرانجام) او را کشت و از زیانکاران شد.
2- (به خاطر بیاور) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده مىکنند.
گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانتبازگو مکن که براى تو نقشه(خطرناکى) مىکشند، چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است.
3- یا اینکه نسبتبه مردم(پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهیم(که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمى در اختیار آنها(پیامبران بنى اسرائیل) قرار دادیم.
4- بسیارى از اهل کتاب از روى حسد - که در وجود آنها ریشه دوانده - آرزو مىکردند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر بازگردانند با اینکه حق براى آنها کاملا روشن شده است، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست.
5- و از شر هر حسودى هنگامى که حسد مىورزد.
6- (همچنین) کسانى که بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مىگویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتهاند بیامرز و در دلهایمان حسد و کینهاى نسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحیمى!
7- هرگونه غل(حسد و کینه و دشمنى) را از سینه آنها برمىکنیم(و روحشان را پاک مىسازیم) در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند.
تفسیر و جمع بندى
در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکى بر دیگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روى زمین صورت گرفت و سرآغازى براى جنایتهاى دیگر شد!
مىفرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده استبر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند اما از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد(برادرى که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهى ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران مىپذیرد»! (و اتل علیهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لمیتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین) (1)
یعنى من مشکلى براى تو ایجاد نکردهام که قصد جان مرا کردهاى، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمىپذیرد!
سپس افزود: «اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى من هرگز این کار نمىکنم و دستبه قتل تو نمىگشایم، چون از پروردگار جهانیان مىترسم». (لئن بسطت الى یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک انى اخاف الله رب العالمین) (2)
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهاى برادرى و اخوت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن مىگوید: «نفس سرکش او، وى را مصمم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین) (3)
آرى او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرهاى وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهى مىکشاند.
در هر حال قابیل براى برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکى آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعى کند با عملهاى خالصتر و پاکتر عقب ماندگى معنوى خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید(این همان کارى است که علماى اخلاق آن را «غبطه» مىنامند و امرى شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابیل راه دیگرى را برگزید، یعنى تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و براى این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دستخود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر «تکبر» ابلیس سبب شد براى همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، براى همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنیا واقع مىشود او به عنوان بنیانگذار اصلى! در آن سهیم باشد.
تاریخ پر است از جنایات فجیعى که انگیزه اصلى آن فقط حسد بوده است.
در بخش دوم از آیات به چهره دیگرى از صفت زشتحسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مىکنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف(ع) و برادران اوست.
یوسف(ع) نه تنها چهره بسیار زیبایى داشتبلکه خلق و خوى او نیز در نهایت زیبایى بود و همین امر که از آینده درخشانى خبر مىداد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد.
این موضوع هنگامى به اوج شدت خود رسید که یوسف(ع) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده مىکنند»! (اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین) (8)
یعقوب که مىدانست این خواب یک خواب کودکانه نیستبلکه نشانه بارزى از آینده بسیار درخشان یوسف(ع) استبه او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نکن، مبادا براى تو نقشه خطرناکى بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است». (قال یا بنى لاتقصص رؤیاک على اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین) (9)
آیا برادران یوسف(ع) از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف(ع) خبر مىداد آگاه شدند یا نه؟ دقیقا روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دومین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولى به هر حال پدر مىدانست که اگر برادران از این خواب شگفت انگیز با خبر شوند نقشه خطرناکى بر ضد یوسف(ع) خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت.
در بعضى از روایات آمده است که یعقوب از شدت خوشحالى این خواب را با همسرش در میان گذاشتبه گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا که هر سرى از دو نفر تجاوز کند، فاش مىشود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانستخواب را کتمان کند(و نهى پدر را نهى ارشادى مىدانست نه تحریمى) هنگامى که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهى دارد! (10)
اما اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با یوسف مىدیدند که همچون جان گرامى او را دوست مىدارد، در آغوش مىکشد و نوازش مىکند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفتهاش راحیل بود.
قرآن مىگوید: «برادران یوسف(ع) گفتند: یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدر از ما محبوبترند، در حالى که ما نیرومندتریم(و پدر را در حل مشکلات یارى مىکنیم) به یقین پدر ما در گمراهى آشکار است»! (اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الى ابینا منا و نحن عصبة ان ابانا لفى ضلال مبین) (11)
به این ترتیب حکم «ضلالت پدر» را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایى را براى برداشتن این مانع بزرگ - یعنى یوسف - از سر راه خود گرفتند و در یک «مشاوره شیطانى» چنین نظر دادند: «یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مىکنید و) افراد صالحى خواهید بود»! (اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین) (12)
همان گونه که مىدانیم با وساطتبعضى از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولى مقدمات تبعید او به سرزمینهاى دور دست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد اما برخلاف آنچه برادران مىخواستند این تبعید مقدمه عظمتیوسف و فرمانروایى او بر کشور مصر که از مهمترین کشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوى و هولناک است که برادران را دعوت به کشتن برادر مىکند و سبب گناهان زیاد دیگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى کتمان جنایتخود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشکار به مقام والاى این پیامبر بزرگ.
در سومین آیه اشاره به داستان یهود شده است. مىدانیم گروه عظیمى از آنان که نشانههاى پیامبر اسلام(ص) را در کتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمین «مدینه» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار مىکشیدند و به خود نوید مىدادند.
اما پس از ظهور آن حضرت بسیارى از آنان نه تنها بر تعهدات باطنى خود نسبتبه حمایت از آن حضرت باقى نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکى «حسد» بود و دیگرى «به خطر افتادن منافع مادى آنان»!
قرآن مجید در این زمینه مىگوید: «آیا آنها نسبتبه مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتى عظیم در اختیار آنان قرار دادیم». (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما) (13)
آرى یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوت و دانش و حاکمیتبخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمد(ص) و خاندان او این نعمتها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحى بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبتبه آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گردیده و از هیچ جنایتى فروگذار نیستند؟!
چهارمین آیه باز اشاره به گروهى از اهل کتاب دارد و ظاهرا بیشتر ناظر به یهود مىباشد، مىفرماید: «بسیارى از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق براى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست». (ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى یاتى الله بامره ان الله على کل شیئ قدیر) (14)
کار حسد در وجود انسان به جایى مىرسد که نه تنها در امور مادى که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر مىگذارد، بلکه در امور معنوى که هیچ مزاحمتى در آن نیست و هر کس مىتواند به آن دستیابد نیز اثر مىگذارد، گاه مىشود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مىگذارد و راه سعادت را به روى خود مىبندد و در همین حال حسد سبب مىشود که دیگران را نیز از راه سعادت باز دارد و این راستى عجیب است.
بسیارى از مفسران گفتهاند جمله حسدا من عند انفسهم اشاره به این است که عامل این کار حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بىخبرى نیست، بلکه همان گونه که در جمله بعد آمده (من بعد ما تبین لهم الحق) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مىپیمایند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مىدهد که این حسودان را به حال خود واگذارند(چرا که آتشى که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولى تصور نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایى را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز!
زمانى فرامىرسد که یا از دنیا مىروند و به مجازات الهى گرفتار مىشوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئههاى آنها را در هم مىکوبد.
به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانى که تازه در آغوش اسلام قرار گرفتهاند، تسلیم وسوسههاى یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها مىگویند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج مىبرند.
پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شر حاسدان مىکند و به پیامبر اکرم(ص) دستور مىدهد که از شر آنها به خدا پناه برد و بگوید: «به خدا پناه مىبرم از شر حسود هنگامى که حسد بورزد». (و من شر حاسد اذا حسد)
در آغاز این سوره به پیامبر(ص) مىگوید: «بگو: پناه مىبرم به پروردگار سپیده صبح از شر تمام مخلوقات(شرور)».
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مىکند که اساس شر و عامل اصلى شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شرورى که از تاریکى شب استفاده مىکنند و به انسانها در حال خواب و بیدارى حملهور مىشوند، تعبیر به «غاسق» (موجود شرورى که شب حملهور مىشود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شبهنگام از لانههاى خود بیرون مىآیند و زیان مىرسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالبا از تاریکى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مىکنند.
ولى تاریکى و ظلمت در اینجا مىتواند معنى گستردهترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهانکارى شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مىکنند و با نقشههاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاکدل حملهور مىشوند.
سپس به شرورانى اشاره مىکند که در گرهها مىدمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسهگر یا مطلق وسوسهگران است که همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مىخوانند و در گرهها مىدمند، پى در پى مطالب بىاساس خود را در گوش مردم مىخوانند تا با این وسوسهها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامى که ارادهها سستشد راه براى حمله لشگر شیطان هموار مىشود.
سپس به سومین و آخرین گروه از شروران اشاره کرده، مىفرماید: «بگو به خدا پناه مىبرم از شر حاسدان، هنگامى که حسد مىورزند».
از اینجا روشن مىشود که یکى از عمدهترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادى است که از حسودان سرچشمه مىگیرد و به این ترتیب منابع سهگانه مهم شر و فساد(مهاجمان تاریک دلى که از تاریکىها استفاده مىکنند و بر مردم هجوم مىآورند و وسوسهگرانى که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهاى مردمى را سست مىکنند و حسودانى که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهى بیان شده و شاهد گویایى بر مقصود یعنى آثار زیانبار حسد است.
توصیفى که در آغاز آیه براى خداوند ذکر شده (برب الفلق) مىتواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سهگانه شرور بالا همیشه از تاریکى جهل و اختلاف و کفر استفاده مىکنند که اگر این تاریکى مبدل به روشنایى علم و اتحاد و ایمان شود، حربههاى آنان به کندى مىگراید.
در ششمین آیه مورد بحثبعد از مدح و ستایش بلیغى که از انصار شده است(همانها که پیغمبر گرامى اسلام(ص) و یارانش را به شهر خود(یثرب) دعوت کردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایى کردند و امکانات خود را به پاى آنها ریختند) سخن از «تابعین» به میان آورده(همانها که بعد از مهاجران و انصار روى کار آمدند و خط ایمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشیدند) مىفرماید: «و کسانى که بعد از آنها آمدند و مىگویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشى گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدى نسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمى». (و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم) (15)
به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پیشگامان در اسلام و ایمان(مهاجران و انصار) تنها چیزى را که از خدا مىطلبند، از بین رفتن هرگونه «غل و کینه و حسد» نسبتبه مؤمنان است، چرا که مىدانند تا این امور از دل ریشهکن نشود، رشتههاى محبت و برادرى و اتحاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیتى نایل نمىشوند.
واژه «غل» که از «غلل» گرفته شده و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» در اصل به معنى چیزى است که مخفیانه و تدریجا نفوذ مىکند و به همین جهتبه آب جارى «غلل» مىگویند، چرا که تدریجا در میان درختان نفوذ پیدا مىکند.
سپس به «خیانت»، «غلول» گفته شده، به خاطر اینکه نفوذى مخفیانه و تدریجى دارد و نیز به «کینه» و «حسد» که نفوذ تدریجى مخفیانه در دل دارد، «غل» گفته مىشود.
در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غل» مىشمرد، همان گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن مىدانند.
بسیارى از مفسران نیز در تفسیر غل، حسد را ذکر کردهاند، مانند فخر رازى در «التفسیر الکبیر» و «مراغى» در تفسیر خود و «قرطبى» در «الجامع لاحکام القرآن» در ذیل آیه مورد بحث.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، مىفرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهى به استقبال آنان مىآیند و از آنان دعوت مىکنند که در نهایتسلامت و امنیت وارد بهشتشود: «ما هرگونه غل(حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمىکنیم، در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند». (و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین) (16)
آرى بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوت و برادرى در میان آنهاست و در سلامت و امنیتبه سر مىبرند به خاطر ریشهکن شدن همین امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است.
بى شک در دنیا نیز اگر خوهاى زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوت و برادرى خواهند زیست.
نتیجه
از مجموع آنچه در آیات بالا آمد آثار فوقالعاده زیانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نکوهش شدید قرآن از آن روشن مىشود، حسد دستبرادر را به خون برادر آغشته مىکند و انسان را از مشاهده حق بازمىدارد، فضاى جامعه را تیره و تار مىکند، رشتههاى محبت را پاره مىنماید و جهنم سوزانى در دنیا براى کسانى که به آن آلوده هستند، به وجود مىآورد.
در روایات اسلامى نکوهش شدیدى از حسد شده به گونهاى که در باره کمتر صفتى از صفات رذیله چنین نکوهش دیده مىشود، به عنوان نمونه کافى است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکى از آن احادیث است نظر بیفکنیم:
1- در حدیثى از رسول خدا(ص) مىخوانیم: «الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب; حسد حسنات را مىخورد همان گونه که آتش هیزم را مىخورد». (17)
2- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(ع) آمده است: «الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیمارى اخلاقى است». (19)
3- از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذیله حسد است». (20)
4- و نیز از همان حضرت در یک تعبیر کنایى آمده است که فرمود: «لله در الحسد ما اعدله بدء بصاحبه فقتله; آفرین بر حسد! چقدر عدالتپیشه است، نخستبه سراغ صاحبش مىرود و او را مىکشد»! (21)
5- باز از همان حضرت نقل شده که فرمود: «ثمرة الحسد شقاء الدنیا و الآخرة; میوه رختحسد شقاوت دنیا و آخرت است»! (22)
6- در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) آمده است: «آفة الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان(سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینى و فخرفروشى». (23)
7- امام صادق(ع) مىفرماید: هنگامى که موسى بن عمران(ع) با خدا مناجات مىکرد چشمش به مردى افتاد که در سایه عرش الهى قرار داشت، عرض کرد: «یا رب من هذا الذى قد اظله عرشک; خداوندا این کیست که عرش تو بر سر او سایه افکنده است؟!» فرمود: «یا موسى هذا ممن لم یحسد الناس على ما آتاهم الله من فضله; اى موسى! این از کسانى است که نسبتبه مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزیده». (24)
8- در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(ص) مىخوانیم: «ستة یدخلون النار قبل الحساب بستة; شش گروهند که قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مىشوند به خاطر شش چیز»!
«قیل یا رسول الله من هم؟; عرض کردند اى رسول خدا! آنها کیانند»؟
«قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیة، و الدهاقین بالتکبر، و التجار بالخیانة، و اهل الرستاق بالجهالة، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگرى، عرب به خاطر تعصب، کدخدایان و خانها به خاطر تکبر، تجار به خاطر خیانتبه مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»! (25)
به این ترتیب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است!
9- این بحث را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(ص) به پایان مىبریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: «انه سیصیب امتى داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التکاثر و التنافس فى الدنیا، و التباعد و التحاسد حتى یکون البغى، ثم یکون الهرج! ; به زودى بیمارى(بزرگ) امتها، امت مرا فرامىگیرد! عرض کردند: بیمارى(بزرگ) امتها چیست؟ فرمود: هوسرانى و عیاشى و فزونطلبى، مسابقه در دنیاپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبتبه یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مىشوند»! (26)
روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است، تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) میباشد. رسولخدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانکه میفرماید:
و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون.(1) و قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی و آشکارسازی، شاید آنان بیندیشند.
در آیه یادشده دقت کنید، میفرماید: «تبیّن» و نمیگوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند.
بنابراین انتظار اینکه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی کشور ذکر شود. اینک برخی از روشهای قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان میکنیم:
1. معرفی به نام
گاهی شرایط ایجاب میکند که فردی را به نام معرفی کنند، چنانکه میفرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمه احمد(2)، (عیسی میگوید): من به شما مژده پیامبری را میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است.
در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی میکند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل مینماید.
2. معرفی با عدد
و گاهی شرایط ایجاد میکند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه میفرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنیاسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ... .(3) و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم.
3. معرفی با صفت
بعضی اوقات شرایط ایجاب میکند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند، چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.
الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم... .(4)
کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهای پیروی میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدیها بازشان میدارد، پاکیها را برای آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد...
با توجه به این روش، انتظار اینکه اسامی دوازده امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بیجا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف.
مسائل زیادی وجود دارد که قرنها مایة جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع که ریشهکن کننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند:
ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟
ـ حقیقت صفات خبری مانند استواری بر عرش چیست؟
ـ کلام خدا قدیم یا حادث است؟
ـ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟
این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولی آن چنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم را به تفکّر و دقت در مفاد آیات دعوت میکند، بیان قاطع همه مسائل، به گونهای که همه مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل است.
معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیست
پرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است.
بنیاسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمانروایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمینهای غصبشده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند:
إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیلالله.(5) آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمانروایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم...
پیامبر آنان به امر الهی فرمانروا را به نام معرفی کرده، گفت: إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً...(6) به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است.
با وجودی که نام فرمانروا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند:
أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعةً من المال...(7) از کجا میتواند فرمانروای ما باشد، حال آنکه ما به فرمانروایی از او شایستهتریم، و او توانمندی مالی ندارد؟...
این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید شرایط جامعه، آماده پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد و به قول معروف:
صد هزاران طفل سر ببریده شد / تا کلیمالله موسی زنده شد
درباره حضرت مهدی(عج) هم که اشارهای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(ع) مدتها تحتنظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.
در پایان یادآور میشویم: همانطوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی میباشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بیمورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالیترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است.